منو اون

آنقدرفاصله های میان ما زیاد است که دیدنت مانند روشن کردن کبریت درباد سخت است.

روزی قایقی خواهم ساخت دور خواهم شد از این شهر غریب

+نوشته شده در سه شنبه 9 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت11:58توسط میترا | |

می خواهی قضاوتــــــــم کنی!!؟

کفشهایـــــــم را بپوش راهم را قـــــــــدم بزن

دردهـــــــایم را بکش سالهایم را بگـــــذران

بعد قضــــــــــــــــــاوت کن

+نوشته شده در دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:,ساعت7:56توسط میترا | |

جای خالیــــــــت را آنقدر بـــــــــا چشمانم آب میــــدهم

تا باز کنارم سبـــــــــــــز شوی

+نوشته شده در دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:,ساعت7:50توسط میترا | |

یعنی میشود روزی برسد که بیایی مرا در آغوش بگیری بخواهم گله کنم و

توبگویی:هیس......!

بگویی همه ی کابوس ها تمام شد......

+نوشته شده در دو شنبه 30 دی 1392برچسب:,ساعت8:28توسط میترا | |

اینجا مردهایش از کمبود همه را فاحشه می دانند جز مادر و خواهرهایشان..

و تو ای بانوی سرزمین من ارزش خود را بدان

بدان که تو قرار است شیرین،لیلی،پرنسس و تمام هستی یک مرد باشی

قرار است چشمانت گرمابخش یک مرد باشد قرار است شخصیت و اوج غرور مردی باشی

قرار است موهایت نوازشگر بی خوابی های مردی باشد

پس لطفا دوراز همه ی این حرفای سنگین مراقب خودت باش

+نوشته شده در چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:,ساعت7:55توسط میترا | |

نــــذر کردم تا بیـــایی هرچه دارم مـــــــال تــــو

چشم های خسته ی پرانتظارم مـــــال تــــو

یک دل دیوانــــــــه دارم با هــــزاران آرزو

آرزویــــم هیچ قلب بیقرار مــــــــــال تــــو

+نوشته شده در دو شنبه 9 دی 1392برچسب:,ساعت7:44توسط میترا | |

بعضی چیزها را باید بنویسم ...نه برای اینکه همه بخونن و بگن عالیه....!!!

برای اینکه خفه نشم..... همین..!!!!

+نوشته شده در شنبه 30 آذر 1392برچسب:,ساعت8:32توسط میترا | |

هرجای دنیا میخواهی باش ...

من احساســــــم را با همین دست نوشته ها به قلبـــــــــــت می رسانم....

+نوشته شده در سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:,ساعت8:40توسط میترا | |

اگر مــــــــردم

تمام اعضای بدنم را اهدا کنید

بجز قلبــــــــــــم

اورا وقتی زنده بودم بخشیدم

+نوشته شده در یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:,ساعت8:15توسط میترا | |

در این روزها به انتـــــــظار زمستان نشسته ام .....

به انتــــــظار شب یلدا .....

پائیز آمد و رفتنی شد .....

جای خالیـــــت پر رنگ تر شده است .....

و من تنــــها تر شده ام بیقرار تر شده ام .....

دست خودم نیست .....

ولی امیدوارم....

به انتــــــظار می نشینم تا روزی روزگاری .....

دوباره متولد شدن را بــــا تــــو تجربه کنم .....

راستی ....

آرام جانــــم ....زمستان نزدیک است....

وهوا سرد....

لباس گرم بپوش....

و شال گردنت را محکم تر ببند....

 

+نوشته شده در دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:,ساعت9:4توسط میترا | |

فاصله زیاد نمی شود

تو اگر آنجا من اینجا

تپش های قلبت شیشه را آرام نمی گذارد

که اشک هایت را من گریه میکنم

و احساس دستهایت سرم را نوازش می دهد

که رویاهایت را هم من در سر می پرورانم

فاصله از درکهایمان است نه از کوچه و جاده ها

تمام تصور توراهرشب در آغوش میکشد دستهایم

رویای من

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:,ساعت8:20توسط میترا | |

آدمــــها لالت میکنند بعد میپرسند چرا حــــرف نمیزنی!!

در این دنیا اگر ساکــــــت بمانیم می گویند جوابی ندارد می گذارند پای جـــــــواب نداشتنت

هرگز نخواهند فهمید که سکـــــــــوت میکنی تا حرمتــــــها را نگه داری....

+نوشته شده در شنبه 9 آذر 1392برچسب:,ساعت8:42توسط میترا | |

گاهی دلم میخواهد همه بغض هایم را از نگاهم بخوانند میدانم که جسارت گفتن کلمات و دردهایم را ندارم اما جمله ای میشنوم که میگوید:چیزی شده؟؟

آنجاست که بغضــــــــــــم را یا یک لیوان سکوت سر میکشم و با یک لبخندســــــــرد میگویم:

نـــــــــــــه هیچی..........

+نوشته شده در شنبه 9 آذر 1392برچسب:,ساعت8:25توسط میترا | |

تمام خوبیه حـــــــس مالکیت اینه که از کسی که دوسش داری بپرسی:تومال کی هستی؟؟؟؟

و اونم بدون معطلی بگه فقط مـــــــــــــــــــــــال تــــــــــــــــــــــــــــــــــــو...

+نوشته شده در پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:,ساعت12:0توسط میترا | |

تـــــــــو یـــــــادگــــار روزهایی هستی که نه فراموش میشوند

و نه تـــــــکرار....

+نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:,ساعت9:16توسط میترا | |

تو هیچگاه نخواهی فهمید

که من بایاد همان دقـــــــایقی که کنارهم بودیم ، ماه ها را که بی تو گذشت زنده مانده ام.....

+نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:,ساعت8:55توسط میترا | |

غصه نخور کنار آمدم با نبودنت ..............

دلم که خیلی بگیرد گریه میکنم.........

 

+نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:,ساعت8:19توسط میترا | |

نمی توانم از عشقم برایت بگویم،این است داستان من .آوازی عاشقانه خواهم خواند

تنها برای تو گرچه هزاران فرسنگ دوری اما این احساس نیرومند است نزد من بیا

مراچشم انتظار مگذار.شبی دیگر بی تو اینجا باشم دیوانه خواهم شد

دیگری نیست هیچ کس دیگری نیست هیچ عشق دیگری نمی تواند جای تورا بگیردیابا زیبایی تو برابری کند 

همچنان خواهم خواند تا روزی که تورا با آواز عاشقانه ام افسون کنم،

این لحظه کجایی عشـــــــــــــــــق من؟

من تورا اینجا میخواهم ، قلب مرا که می تپد وبه نرمی زمرمه می کند دریاب

 تورا نزد خود می خواهم نزد من بیا

مرا چشم انتظار مگذار.......

 

+نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,ساعت9:13توسط میترا | |

امروز را به بـــــــــــاد سپردم

امشب کنارپنجره بیدار مانده ام دانم که بامداد امـــــــــــروز دیگری را با خودآورده

تامن تورو بسپارمت به بــــــــــــــــــــــــاد

+نوشته شده در سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:,ساعت10:5توسط میترا | |

امان از این بوی پائیزی وآسمان ابری،

که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچ کس دیگر

فقط میداندکه هرچه هواسردترمیشود،دلش آغوش گرم میخواهد....

+نوشته شده در دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:,ساعت9:52توسط میترا | |

 

تمام بهانه های

م برای تـــــوست تمام عاشقانه هایم را هم تقدیم تـــــــو میکنم

من با تـــــــو در عالم رویا قدم نهادم و در مرتفعترین قله ی آن قصری طلایی ساختم

ومهرو محبتـــــت را درآن هک کردم

کاش بیایی و ببینی رویایم چگونه ویران شده با نبــــــــــــودنت.....

+نوشته شده در یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:,ساعت8:4توسط میترا | |

کاش نامت باران بود ،آن وقت تمام مردم شهر برای آمدنت دعا میکردند...............

+نوشته شده در یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:,ساعت8:35توسط میترا | |

شهامت میخواهد بدون اشک خاطرات را مرور کردن

+نوشته شده در یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:,ساعت8:33توسط میترا | |

چه حرفه بی ربطیست که مرد گریه نمی کند

گاهی آنقدربغض داری که

فقط باید مردباشی تابتوانی گریه کنی

+نوشته شده در شنبه 18 آبان 1392برچسب:,ساعت9:39توسط میترا | |

خوب من،همینجادرون شعرهایم بمان

تاوسوسه ی دوستت دارمهای دروغینه آدمها مراباخودنبرد به سرزمین های دروراحساس

من اینجاهرروزباتوعاشقی میکنم بی انتها

شعرمن بهانه ایست برای ما شدن دستهایمان تاتکرار غریبانه ی جدایی را شکست دهیم.

+نوشته شده در شنبه 18 آبان 1392برچسب:,ساعت8:53توسط میترا | |

دریای خیالم بایادنگاهت موج میگیرد

نمیدانم دوبار ه باز می آیی یانه

کاش باردیگرحرم نفسهایت را احساس میکردم

کاش بار دیگر آغوش گرمت را بازووانماحساس میکرد

یگانه ترین خورشید من که روزها بر میدرخشی

کاش دوباره بیایی

+نوشته شده در پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:,ساعت9:15توسط میترا | |

دیشب باران با پنجره قرار داشت تو کجایی!به گوش هم پچ پچ میکردند،میدانم درمورد من بودبه من

میخندند.من روزهاست که کنارپنجره منتظر توام توکجایی!به این دو حسودیم میشوداینهاروزهاست که

همدیگررا میبینند وهمدیگررا در آغوش میگیرندتـــــــو کـــــــــجایی!!!!!

+نوشته شده در سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:,ساعت8:39توسط میترا | |

عاشقانه هایم برای توست وقتی هنوزم یاد آن کلبه ی روستایی هستم

که کناره پنجره اش ایستاده بودیم وسیگارمان دود میکرد

 

+نوشته شده در دو شنبه 13 آبان 1392برچسب:,ساعت14:36توسط میترا | |

کاش زمان برمیگشت به چندسال قبل

تاشاید بودن هامون با هم دوباره تـــــــکرار میشد

+نوشته شده در دو شنبه 13 آبان 1392برچسب:,ساعت12:0توسط میترا | |

لبخندت را مدتیست ندیده ام

برای دلم لحظه ای بی بهانه بخند

زیباییش را از همین فاصله ها می فهمم......

+نوشته شده در دو شنبه 13 آبان 1392برچسب:,ساعت9:3توسط میترا | |